خاطرات یسنا

بیدخون بردسیر

امروز شنبه 17 مرداده.با خونواده عمواکبر اومدیم بیدخون بردسیر. جای همگی خالی.خیلی خوش گذشت.طبیعت فوق العاده زیبایی داشت. یسنا سوار گوساله شده البته با تعجب شدید گوساله رو نگاه میکنه.   ...
22 مرداد 1394

تجربه تاتا

امروز یک شنبه 11 مرداد رفتیم برای یسنا کفش سبک خریدیم .رفتیم خونه بابابزرگی.یسنا کفششو پوشید و برای اولین بار چند قدم به تنهایی تاتا کرد.مامان فداش . همون موقع هم با اومدن بیخبر دایی مصطفی سورپرایز شدیم. ...
20 مرداد 1394

اودرج گردی عصر جمعه

امروز جمعه 9 مرداد با دایی محمد و دایی مجتبی رفتیم اودرج خونه بابابزرگی. حسابی خوش گذشت. یسنا که از توی جوی آب بیرون نمیومد. دایی مجتبی و یسنا. ممنون زندایی جون به خاطر عکسای قشنگی که ازمون گرفتی.   ...
20 مرداد 1394

تجربه دیوارنگاری

امروز جمعه 9 مرداده. یسنا توی دفتر نقاشیش و کلا هر برگه ای نقاشی میکشید، اما امروز برای اولین بار متوجه شد که بله روی دیوار هم میشه نقاشی کشید  و سریع این اثر هنری رو روی دیوار  کشید. ...
20 مرداد 1394

یسنا عشقه

امروز چهارشنبه 7 مرداده.مامانی و یسنا با هم عصرونه خوردن. یسنا 14 ماهش تموم شده و الان وارد 15 ماهگی شده.نفسی شده دخمل مامان. کلماتی که الان میگه : مامان و بابا ،مامات ، بابات، دد، آبه (آبت)، دا (دایی)، عمو، هاپ، توتو، عزیز، آپته پته، صدای گاو و ببعی و زنبور، به به، ب ب ( انگری بردهای روی بالشتش) ، ایز(جیز)،هنه (هندونه)، انور(انگور) ، ابر(الله اکبر) ، ات (عینک و ساعت) و غیره عمر مامان. ...
20 مرداد 1394

شهربازی بابابزرگی

دخترا عاشق بابابزرگی ان و بابابزرگی هم کلی وقت میزاره و سرگرمشون میکنه. وندا عاشق این شده بود که عقب نیسان فرش بندازیم و بازی کنیم. ...
20 مرداد 1394

تعطیلات عید فطر

دایی مرتضی اینا شب قبل از عید فطر اومدن رفسنجون.حسابی به ما این چند روز خوش گذشت. یسنا و وندا حسابی با هم بازی میکردن. 26 تیر 94 ممنون زندایی که عکس قشنگی از ما دختر عمه دختر دایی گرفتین.   ...
20 مرداد 1394

سلام بر امام خوبیها

ما یه دفعه ای تصمیم گرفتیم شبهای احیا حرم امام رضا باشیم. شب 21 ماه مبارک توفیق داشتیم کنار امام رضا باشیم.سفرمون 2 روزه بود. 16 تیر 94   یسنا خیلی سریع با بچه ها دوست میشد، حالا بچه ها  هیچی ، با بزرگترای بچه ها هم رفیق میشد ...
20 مرداد 1394
1